آخرین دیدار
جمعه, ۱۴ اسفند ۱۳۹۴، ۱۱:۴۰ ق.ظ
یادم میاد قبل ازاین که داداش احمد بخواد اعزام بشه زنگ زد به من تا همدیگه رو ببینیم
.احمد اومد مسجد و بعد از خواندن نمازش کلی با هم صحبت کردیم . احمد کلی به من سفارش و وصیت که... . گفتم بهش احمد جان ان شا الله خودت میای همه اینا رو انجام می دی.تنها جوابش برای من یه لبخند معنا دار بود. اون موقع معنی لبخندشو متوجه نشدم تا اینکه خبر دادن داداشت شهید شده. بهش گفتم احمد جان ،داداش ،هر روز برات 110صلوات می فرستم تا سلامت برگردی ،دوباره به من خندید و گفت: ببین می تونی کار دست ما بدی.گفت: همین شما ها هستید که نمی زارید دیگه... . بازم معنی حرفاشو نفهمیدم. حالا من می گم: احمد جان الان که عاقبت بخیر شدی یادت نره برا منم صلوات بفرست و دعا کن تا به زودی عاقبت به خیر بشم...
.دلم برای برادرم بسیار تنگ شده.
قرارمون یادت نره رفیق
۹۴/۱۲/۱۴