شهدا و امام رضا (علیه السلام) "بمناسبت میلاد امام مهربانیها
اتاق پر از کبوتر سفید شده بود. کبوترها بی قرار، بال بال می زدند. پنجره را باز کردم تا پرواز کنند که رضا آمد و گفت: «مادر! اینها کبوترهای حرم امام رضا(ع) هستند. » آهسته و آرام، میان صدای غریب باد و از بین دو ردیف پرچم های سه رنگ مزار شهدا قدم می زد. خیره در امتداد غروب و ویترین ملکوتی شهدا همراه با غمی که هیچ گاه فرو ننشست، کنار مزار فرزندش رسید و نشست. شب جمعه بود و بی قراری دل هایی که همراه با شور و شعف شب میلاد امام جواد(ع) به میهمانی شهدا آمده بودند تا پای صحبت های مادر علیرضا شهبازی در حلقه مزار شهید محمودوند و مزار شهید مجیدپازوکی بنشینند. فقط دو دختر داشتم. یک سفر که به مشهد رفتیم، از امامرضا(ع) خواستم پسری به من بدهد که اسمش را رضا بگذارم. نذر مسجد امام رضا (ع) هم کردم. بعدها رضا در همین مسجد عضو بسیج شد.شبی که فردایش خبر شهادت رضا را دادند، خواب کبوترها را دیدم. فردا ظهر موقع اذان حال عجیبی به من دست داد. احساس کردم زانوهایم بی حس شده. طولی نکشید که تلفن زدند و گفتند علیرضا شهبازی شهید شد. آن وقت بودکه سرّ این بیت حک شده بر مزار شهید را فهمیدیم: توی این دنیای هستی که همش رو به فناستمن فقط یه دل دارم اونم مال امام رضاستدنبا برایش تنگ بود. می گفت: «مادر، دعا کن من شهید بشم!» با اینکه همه چیز در اختیارش بود، اما سادگی را دوست داشت. مانند برکه ای زلال بود و جاری. نمی خواست با رنگ و ریا برابر مردم ظاهر شود. ساده زندگی می کرد و ساده می پوشید.از همان سال های نوجوانی با شهدا مأنوس بود. حرف می زد و اشک می ریخت. شاید باورتان نشود، اما چهل شب در همین مکانی که الان مزار اوست زیارت عاشورا می خواند. او خودش می دانست کجا دفن می شود؛ حتی عکسی هست که درآن رضا با دست این محل را نشان می دهد، دوستانش می گویند: رضا می گفته اینجا محل دفن من است.مشتاقانه در فعالیت های بسیج شرکت می کرد و در ماه رجب و شعبان هم روزه بود.دیگر فکر کردن به این مسئله برای مان راحت نبود؛ معادله پیچیده ای بود: یک سو دنیا وآن سو پل زدن به بهشت موعود؛ معادله ای که این شاهدان حقیقت،به سادگی آن را حل کردند. خدایا، بعد از گذشت اینهمه سال از پذیرش قطعنامه، کسانی هنوز مانندپرستوهای سنگرها، می دانند لحظة وصال به معبود چه لذتی دارد. آنها می دانند کی، کجا وچگونه به شهادت می رسند. یاران همه سوی مرگ رفتندبشتاب که تا ز ره نمانیمای خون حماسه در رگ دینبرخیز نماز خون بخوانیمشوخ طبع بود و در عین حال با ادب. از هر غذایی نمی خورد و میگفت: «نمی دانم پول این غذا از چه راهی تهیه شده». اهل تضرع بود و عبادت خالصانه. گاهی شب ها که می رفتم رویش پتو بیاندازم که سردش نشود، می دیدم عبا انداخته و دارد قرآن می خواند و گریه می کند.الآن به پدرش می گویم: دیگر چند سال است صدای رضا در خانه نمی آید؟ مؤسس هیئت «محبان المجتبی(ع)» بود و عاشق مجلس عزاداری امام حسین(ع). از زمانی که وارد تفحص شهدا شد، حالش تغییر کرده بود. آن قدر خوشحال بود که راضی شده بودیم به دوری اش. هر موقع هم شهید پازوکیو شهید محمودوند به خانه ماتلفن می زدند، می گفتم: نگرانم. خیلی مواظب رضای من باشید. آنها می گفتند: «نگران نباشید،ما هر کجا برویم رضا رابا خودمان می بریم.»وقتی روی مین رفت و زخمی شد، نمی گذاشت کسی نزدیکش شود و می گفته: «خیلی زحمت کشیدم تا با بدن خونین، آقا امام حسین(ع) را ببینم.»سرانجام، فکه میزبان شقایق های خونین شد. علیرضا شهبازی و محمد زمانی به معراج ابدی سرزمین شهادت رفتند؛ بیدلانی که در عصر جهالت دوباره ی بشر و از میان جاذبه های رنگ و نیرنگ با سفر به مجنون، مجنون وجه الله شدند و با نام فکه، تکبیر عشق گفتندو به سجدة رمل های خونین افتادند. ... ما که نتوانستیم شهدا را بشناسیم، حتی من که مادر رضا بودم.در دنیا جا نمی شد و این مرغ بهشتی من، سال ها پس از جنگ در جایی زندگی کرد که درهای بهشت به رویش باز است و خدا زودتر دعای ساکنانش را اجابت می کند. بالاخره به آنچه می خواست، رسید. امام رضا(ع) مانند فرزندش جوادالائمه(ع) رضای من را در بیست وپنج سالگی میهمان خودش کرد. از همان سال های نوجوانی با شهدا مأنوس بود. حرف می زد و اشک می ریخت. شاید باورتان نشود، اما چهل شب در همین مکانی که الان مزار اوست زیارت عاشورا می خواند. او خودش می دانست کجا دفن می شود؛ حتی عکسی هست که درآن رضا با دست این محل را نشان می دهد، دوستانش می گویند: رضا می گفته اینجا محل دفن من است.مشتاقانه در فعالیت های بسیج شرکت می کرد و در ماه رجب و شعبان هم روزه بود. اوایل سال 72 بود و گرماى فکه. در منطقه عملیاتى والفجر مقدماتى، بین کانال اول و دوم، مشغول کار بودیم. چند روزى مى شد که شهید پیدا نکرده بودیم. هر روز صبح زیارت عاشورا مى خواندیم و کار را شروع مى کردیم. گره و مشکل کار را در خود مى جستیم. مطمئن بودیم در توسلهایمان اشکالى وجود دارد. منبع کتاب کبوتران حرم گروه شهید ابراهیم هادی |