یاوران ولایت

زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست. امام خامنه ای (مدظله العالی)

یاوران ولایت

زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست. امام خامنه ای (مدظله العالی)

یاوران ولایت

زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست
و اما بعد....
همه ما می دانیم که زندگی آرام و توآم با امنیتی که داریم را مدیون چه کسانی هستیم.اما به دلیل روزمرگی گاها این مطلب بسیار مهم فراموشمان می شود و گاها بی اعتنا از کنار این موضوع می گذریم.کوچه هایمان را به نام شهدا کرده ایم اما شهدا را از دلمان کوچ داده ایم.
و باید بدانیم اگر به عکس شهدا نگاه کنیم و بر عکس شهدا عمل کنیم مطمئنا روزی در محضر پروردگار باید پاسخ گوی خونهای شهدای عزیز باشیم.
و این را هم باید بدانیم که شهدا ما را به چه چیزی سفارش کرده اند و از ما چه در خواستی داشته اند.
اکثر آننها در وصیت نامه هایشان یک حرف مشترک داشتهاند.
پشتیبانی و اطاعت از ولی فقیه
آیا ما چه قدر به این توصیه شهدا عامل بوده ایم.

نویسندگان


 

گمنام

بعد از عملیات والفجر4 برگشتیم اصفهان.روز بعد با جعفر عابدینی و چند تن از رفقایش رفتیم مشهد. زیارت اول خیلی با صفا بود. در راه برگشت به مسافرخانه یکی از نوجوانهای گردان را دیدیم. سلام علیک کردیم و خیلی اصرار کردیم که بیاید پیش ما اما قبول نکرد. او پسر کم حرف و با حیایی بود.

وقتی از ما جدا شد جعفر خیره خیره به دور شدن او نگاه می کرد.پرسیدم:چی شده؟    گفت:این پسر در یکی از محله های اصفهان در یک خرابه ای زندگی می کند که درو پیکر ندارد،اتاقی دارد که آب و برق ندارد،پدرش در بازار کار باربری انجام می دهد،مادرش مریض و دو خواهرش هم دم بخت هستند.من نمی دانم این بچه چرا آمده جبهه؟

گفتم:این جور آدم ها می خواهند از زیر بار مسولیت شانه خالی کنند،که می آیند جبهه.

نمیدانم چرا جعفر بر خلاف من خیلی او را تحویل می گرفت.پس از بازگشت از مشهد عملیات خیبر در اواخر اسفند آغاز شد. بعد از عملیات دیدم جعفر گوشه ای نشسته و گریه می کند. پرسیدم : چرا ناراحتی؟

گفت: یکی از اولیای خدا را در این عملیات از دست دادیم.

گفتم :کی؟    کمی که آرام شد ادامه داد:یادت هست با هم رفتیم مشهد.یادت هست جوانی را که راضی نشد پیش ما بیاید؟ در آن سفر مشهد چیزی از او دیدم که خیلی عجیب بود.ادامه داد: شبها در حرم او را می دیدم نماز شب می خواند که ساعتها طول می کشید گویی خدا را در مقابلش می دید. چهره اش از اشک می درخشید. بعد از نماز صبح می رفت زیارت و بعد هم می رفت مسافرخانه. یک شب زود تر نماز شبش را تمام کرد و رفت به سمت حرم. آن موقع من در اطراف ضریح بودم.وقتی مقابل ضریح رسید شروع کرد بی واسطه با امام صحبت کردن، گویی امام را می دید و حرف می زد.

عجیب تر اینکه یکباره مقابل او خلوت شد و رفت سمت ضریح من هم دنبالش رفتم اما چیزی مانع من شد و تا به خود آمدم دیگر او را ندیدم .هرچه جست و جو کردم اثری از او نبود.سریع از حرم بیرون آمدم رفتم به محل اقامتش. در راه او را در یک کوچه تاریک دیدم و سلام کردم.از دیدن من خیلی تعجب کرد .یک کیسه پارچه ای قهوه ای رنگ در دست داشت که پشت خود پنهان کرده بود.

به او گفتم چند شب است که تو را تعقیب می کنم و از همه چیز خبر داردم. ان جوان می خواست بحث را عوض کند ،اما من اصرار داشتم. وقتی اصرار من را دید راضی شد ماجرا را برایم تعریف کند و گفت کخواهش می کنم تا زنده ام به کسی چیزی نگو.

امشب بعد از نماز به حرم آمدم و از مشکلات زندگی ام به آقا گفتم.بعد هم از مولا خواستم تا مددی کند تا بتوانم خانه ای برای خانواده و هزینه ای برای جهیزیه خواهرانم تهیه کنم.

بعد: به کیف پارچه ای در دستش اشاره کرد و گفت: این مرحمتی آقاست.

جعفر گفت درآن تاریکی شب چشمانم از تعجب گرد شده بود. گفتم :یکی از اسکناس های داخل کیسه را به من بده و من صد برابرش را می دهم.اما او امتناع کرد و گفت آقا    گفته اند:فقط برای همین کار استفاده کنم.حتی امر کرد مبلغ داخل کبسه را نشمارم.

جعفر ادامه داد: من قبل از عملیات خیبر او را دیدم .گفت: با همام پول مرحمتی آقا، خانه کوچکی در اصفهان خریدیم. این خانه مغازه کوچکی داشت که برای پدرم استفاده کردیم.با همان پول جهزیه خواهرانم تهیه شدو آنها به خانه بخت رفتند.به عنایت امام رضا همه مشکلات ما حل شد.

جعفر گفت: در طلائیه این رفیق ما شهید شد.

برگرفته از کتاب کبوتران حرم(چهل روایت از دلدادگی شهدا به امام رضا)

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۰۶/۰۱
ابو رقیه

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی